سعیده کریمی

انتشار در تاریخ :  ۱۳۹۸/۰۲/۰۲ - ۰۰:۰۷



راز غروب‌های پر از بی‌قراری و دلهره و اضطرابدر برخی از بیماران مضطرب و افسرده، بدحالی و بی حالی و سستی و همچنین دلهره وبی قراری در صبح هنگام دیده میشود.این علایم همراه با بی اشتهایی و تهوع و ضعف و حتی تنگی نفس و بی حالی است.اما عذابی که در بیشتر این گونه بیماران همیشه چهره ی آنها را آمیخته با ترس و تشویش و بی قراری و نگرانی می‌سازد ، در ساعات انتهایی روز مشاهده میشود.کسی نمی تواند این حالات را بفهمد و توصیف کند، بجز کسی که چنین گرفتاری‌هایی را تجربه کرده باشد.غروبی دلگیر به همراه یک بغض در گلو و کز کردن در گوشه ای به دور از سر وصدای آزار دهنده ی اطرافیان، یکی از اسرار فاش نشده ی بیماری‌های روان و روح است که بی ارتباط با اختلالات درونی و جسمی نیست.چقدرتلخ است هر روز را بدون هیچگونه شادی و احساس نرمال بودن و تجربه های خوب گذشته بسر بردن.بعلاوه ی آن محرومیتها ، داشتن ساعاتی تلخ و تنش زا و ترس آور .یک لحظه قلبت هُری میریزد و چند ثانیه حس میکنی تپش قلب نداری و ضربان و نبض نداری.ناگاه ترسی شدید بر بدنت وارد میشود.گرم و داغ میشوی و این سو و آن سو میدوی.نفسی بسیار عمیق میکشی که شاید قلبت بکار بیفتد.ترس وجودت را محاصره میکند و مردن را یک لحظه حس میکنی.بدنت سست میشود، پوست سرت داغ میشود.شکمت مور مور میکند و بیحس میشود.قلبت داغ میشود و حس سوختن در اندامت میکنی.نفست تند تند میزند و از ابتدای این حمله تا الان حدود ۱ دقیقه گذشته است.اما هنوز زنده ای و بدنت گرم است.تنفس میکنی و راه میروی.دنبال قرصهایت میگردی.بسته ی داروهایت رو گم میکنی و آنقدر دستپاچه میشوی که به اشیاء بیجان هم خشم میکنی و تنفر نشان میدهی.بخصوص وقتی که مثلا در کشو به سختی باز میشود یا وسیله ای مزاحم جستجویت میشود.یا مثلا موقع درآوردن قرص به سختی پوسته ی آلومینیومی جدا میشود و یا برای تهیه ی لیوان آب و ظروف با مشکل روبرو میشوی.این لحظات با خودت و اشیاء دشمن میشوی.گاهی وقتها آنقدر از ترس شدید عجله میکنی که حس میکنی همه چیز با تو مخالفت میکند و تو را دارد عذاب میدهد.قرص را به هر صورت که شده با لیوانی آب، حتی آب عادی لوله و حتی آبی مانده از چند روز قبل که در دسترس باشد میخوری.به فکر آلودگی آب نیستی، به فکر مصرف سریعتر قرص آرامبخشت هستی که نکند بمیری، مگر آب آلوده کسی راهم فوری کشته است؟دراز میکشی و تا الان حدود ۳ دقیقه از حمله گذشته است و هنوز زنده ای.کمی آرامتر میشوی، چرا که قرص را خورده ای و الان قدری جذب دیواره های دهان و زیرزبان و یا معده و حتی روده ات شده است.اگر خیلی شرایطت سخت است قرص را در زیر زبان میگذاری و بدون آب، تلخی آن راتحمل میکنی و این شیرین ترین طعم تلخیست که تاکنون چشیده ای.این تلخی تو را به شیرینی برگشت به زندگی و آرامش مجدد میرساند.۷ دقیقه گذشته است و هیچ مشکل خاصی بوجود نیامده و تو باخودت میگویی خدا راشکر بازهم بخیر گذشت.بعد توی دل خودت یک حس گریه و ترحم بحال خودت داری.اشکت در میاید و با خودت میگویی: خدایا چرا من؟مگر من چه کرده ام که در همچنین جهنمی گرفتار شده ام؟دهها فکر و توهم دیگر ازسرت میگذرد و تو هنوز در یک وحشت نسبی اما خفیف تر بسر میبری.قرص دارد اثر میکند و تو شاید بخشی از گریه ات راهم کرده باشی.کسی در کنارت نیست و کسی نمی فهمد و نمی بیند تو چه کشیده ای و چه دیده ای.در منزل زنگ میخورد و تو با اینکه خوابت می آید و به آرامش نیاز داری ناچاری بروی در را باز کنی،در باز میشود و کسی از خانواده ات است که با احساسی عادی و همیشگی وارد میشود بدون آنکه بداند تو چه تجربه های تلخی را در تنهایی داری میکشی.به حرفهایش گوش میدهی و با بی حوصلگی میروی دراتاقت میخوابی و باخودت میگویی خوش بحال آدمهای سالم…..



مطالب